The Road Not Taken
Robert Frost (1915)
Two roads diverged in a yellow wood,
And sorry I could not travel both
And be one traveler, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth.
Then took the other, as just as fair,
And having perhaps the better claim,
Because it was grassy and wanted wear;
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same.
And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black.
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.
I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I--
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference
در جنگلی زردْفام دو راه از هم جدا میشدند
و افسوس که نمیتوانستم هر دو را بپويم؛
چرا که فقط يک رهگذر بودم
ايستادم؛
و تا آنجا که می توانستم به يکی خيره شدم،
تا جايی که در ميان بوته ها گم شد...
پس بیطرفانه آن ديگری را برگزيدم.
شايد به خاطر اينکه پوشيده از علف بود
و میخواست پنهان بماند
اگر چه هر دو يکسان لگد کوب شده بودند.
و هر دودر آن صبحگاه همسان به نظر می رسيدند؛
پوشيده از برگ ،
بی ردِّپايی بر آنها
آه ... من راه نخستين را برای روز ديگر گذاشتم
با آنکه میدانستم که هر راهی به راهی ديگر میرسد
شک داشتم که ديگر باز نتوانم به آن بازگردم
سالهای سال بعد روزی
با حسرت به خود خواهم گفت:
در جنگلی دو راه از هم جدا میشد و من
آری - من راهی- را در پيش گرفتم که رهگذر کمتری داشت
و تمامی تفاوت در همين بود
رابرت فراست و راهی که برگزيده نشد ...
تحلیل ِ شعر "راهِ ناپیموده"
شعر «راه ناپیموده» از چهار بخش تشکیل شده است و هر بخش پنج بند دارد. از اين پنج بند، بندهای اول و سوم و چهارم با یکدیگر همقافيه هستند و بندهای دوم و پنجم هم به همین شکل. به عنوان مثال، پنج بند اول را در نظر میگيريم که در آن واژگان wood, و stood و could در سطرهای اول و سوم و چهارم و واژگان both و undergrowth هم در سطرهای دوم و پنجم قافيه را رعايت میکنند.
اگر چه خود فراست در مورد سرودن اين شعر حکايتی را در رابطه با «ادوارد توماس» نقل می کند ١،اما روانشناسان و ناقدان آن را سرشار از درونمايهای میدانند که به دور از روان شاعر نيست. از ميان اين تفسيرها، تفسير پاتريک باست Patrick Bassett از همه عجيبتر است:
باست باوری به وجود راوی و حتی دو راهی ندارد. به نظر او، راوی و دوراهی همه مقولات روحی هستند. وی در اين شعر تصوير دو راه مجزايی را که به يک اندازه گام خوردهاند، حاکی از تمامی اختيارات و امکانات زندگی میداند که به وضوح مشخص است و ابهامی در آنها نیست؛ آنها یا تیرهاند ویا روشن (فقط سفید و سیاه).
باسِت سپس مطرح می کند که روح به راهی میرود که دلخواه اوست و اين طیّ طريق تصادفی روح همان مقولهایست که در تصور بيشتر مردم به عنوان فرديّت تلقی میشود. با نگاه دقيقتر به تفسير باست، شباهت آن را با نظر لوئيس آنترمير Louis Untermeyer در میيابيم: آنترمير هم بر اين باور است که استفاده از امکانات و اختيارات بستگی به تقدير و سرنوشت دارد.
اما آنچه پيداست، اين است که اين شعر در فضايی از ترديد و تأسف شناور است. احساس تأسف از همان آغاز کاراز رهگذر نام شعر «راهی که برگزيده نشد» حضور خود را در صحنه اعلام می کند و نشان میدهد که شاعر چگونه بيشتر، به راهی فکر میکند که «نرفته است» و نه آن راهی که رفته. اين احساس در آخرين بخش شعرعملکردی قدرتمندانه دارد. خواننده هم از همان آغاز در حسرتِ شاعر شريک است و با همان حسرت با راوی پا به جنگل زرد میگذارد. ترکيب "جنگل زرد فام" هم که جنگلی خزانزده و يا کنايه از خزان زندگیست، رنگمایهای از حسرتزدگی را به نخستين بند شعر میبخشد.
راوی در ميانسالی بر سر دو راهی زندگی ايستاده و ناگزير است که يکی از آن دو را انتخاب کند. اما گزينش ساده نيست. راوی راهها را با نگاه ارزيابی میکند، میسنجد و يا به اصطلاح سبک و سنگين میکند. چگونه و از چه طريق بايد يک راه را بر آن ديگری برتری دهد؟ تنها با نگريستن به چشم انداز راه ...
پس میايستد و يکی از آن دو را با نگاه عميقی دنبال می کند تا آنجا که انتهای آن از چشم ناپديد می شود. آنگاه راه ديگر را برمیگزيند.
اين شگرد خلاف انتظار رفتار کردن را فراست در بسياری از شعرهايش به کار میگيرد، چنانکه در اين شعر هم راه نخست را به تعمق ژرفنگری میکند و در حالی که خواننده منتظر است آن را برگزيند، ناگهان راه ديگر را انتخاب میکند. راوی خودْ میداند دليلی که برای اين گزينش دارد چندان هم استوار نيست، برای همين است که میخواهد برای اين انتخاب بهگونهای خود را قانع کند: "چون پوشيده از علف است و گامهای رهگذران را میطلبد." اما بلافاصله میگويد: "هر چند که هر دو راه به يک سان کوفته شده و در آن صبحدم مثل هم بودند." در اين بخش ِ شعر فضای ترديد در اوج خود قرار دارد، اما به خود نويد میدهد که راه ديگر را برای روز ديگر گذاشته است در حالی که می داند ديگر بازگشتی در کار نيست. بدين ترتيب انتخاب دشوار پايان میگيرد، اما احساس تأسف هم در شعر، هم در شاعر و هم در خواننده باقی میماند.
آخرين بند، پيش بينی حسرت بار سالهای بعد است و اشاره به دگر گونیهايی که بر اثر آن گزينش حاصل آمده است. و تکرار دو بار کلمهی «من» و خط تيرهای که بعد از يکی از آنهاست فضای حسرت زده را پر رنگتر میکند.
منبع : saeed-zr.blogfa.com